روز تولد
قند عسلم روزی که بدنیا اومدی خوب تو خاطرم مونده
از شب قبلش رفتیم خونه مامان مریم وصبح ساعت 7:30با بابایی و مامان مریم و خاله ریحانه رفتیم بیمارستان مادران
من اصلا استرس نداشتم .با بابایی کارای بیمارستان رو انجام دادیم و یه اتاق خصوصی هم تو طبقه پنجم گرفتیم.
بعد از انجام ازمایشها و پوشیدن لباس منتظر نشستم تا صدام بزنن برای اتاق عمل. ساعت 9 یه خانمی اومد و من با اون خانم و بابایی رفتم اتاق عمل که تو طبقه سوم بود بعد از خداحافظی ازبابا نشستیم و با دکترم صحبت کردیم تا اتاق خالی بشه و برای عمل اماده بشه
تقریبا ساعت 9:15 دقیقه رفتم تو اتاق و یه عالمه پرستار داشتن کار میکردن فورا یکی اومد برام سوند گذاشت و یکی دیگه هم شکمم رو با بتادین میشست ،بعد به اقای پیری اومد و بهم گفت اونایی که گفتن دعاشون کن و اسم شما رو پرسید بعد یه سرنگ توو انژیوکد تزریق کرد و من دیگه هیچی نفهمیدم
وقتی به هوش اومدم شما رو اورده بودن که شیر بخوری و من دردی حس نمیکردم،وقتی دیدمت حس کردم چقدر کوچولو و نازی و خیلی سفید بودی و همش دهنتو کج میکردی که شیر بخوری
عزیزم خدارو هزارررررررررررررر مرتبه شکر که شما فرشته خندون رو به ما داد
اینم عکس های شماست تو اولین روز تولدت